داستان آفرينش

داستان اول:

ما انسانها از نسل آدم و حوا هستيم. آدم و حوا نخستين انسانهايي بودند كه توسط موجودي به نام خدا دفعتاً از خاك آفريده شدند تا در بهشت زندگي كنند. بهشت جايي مصفا و پر از آرامش و خوشي و خوبي است.

در بهشت درخت سيبي هم بود. خدا به آدم و حوا گفته بود از آن نخورند، اما شيطان كه خود از مخلوقات خداوند و از جنس آتش بود و پس از آفرينش انسان با خدا درباره‌‌ي او اختلاف نظر پيدا كرده بود، آدم و حوا را فريب داد و آنها از آن درخت سيب خوردند.

خدا براي تنبيه اين نافرماني آدم و حوا را از بهشت بيرون كرد و براي ادامه‌ي زندگي به زمين فرستاد و اينگونه بود كه نسل انسانها در زمين شروع به گسترش كرد.

داستان دوم:

در سه هزار سالة سوم (از سال 6000 تا 8999): اهريمن از بيهوشي دراز مدت خود به هوش مي‌آيد و با شتاب تمام آغاز دستبرد به جهان روشنايي مي‌كند و اين جهان روشنايي را از پايين سوراخ مي‌كند، در حالي كه اين جهان درخشان بدون لكه و در خود بسته و به صورت تخم مرغ بسيار بزرگي قرار گرفته است. وي همه جا مرگ و تباهي مي‌گستراند.

سپاه او همچون مگس برآفرينش پراكنده مي‌شود و از اين رو همگي زهرآگين مي‌گردند. مرگ بر نخستين مرد، گيومرث ونخستين گاو نر چيره مي‌‌شود، ولي در حال مرگ تخمهاي خود را بيرون ‌مي‌ريزد؛ از تخمهاي گيومرث، نخستين جفت انسان، مشيگ و مشيانگ و از تخمهاي نخستين گاو، چهارپايان پديد مي‌آيد و به‌زودي زندگي ميرا و آميخته با بدي، جريان مي‌يابد.

------------------------------------

دو داستان بالا اگر قرار باشد داستان باشند، مي توانيم از خواندن آنها لذت ببريم و به قوه‌ي تخيل و طبع ظريف آفريننده‌ي آنها آفرين بفرستيم.

اما اشكال كار آنجاست كه تعداد زيادي از همنوعان ما اينها را داستان نمي دانند، آنها «ايمان» دارند كه ما انسانها همين گونه آفريده شده ايم.

كداميك از اين دو داستان به نظر شما احمقانه تر است؟ داستان «آدم و حوا» يا داستان «كيومرث»؟

اگر زرتشتي باشيد، احتمالاً اولي و اگر مسلمان احتمالاً دومي

اما اگر نه زرتشتي باشيد و نه مسلمان چطور؟ اگر به، قول كانت، صاحب جرأت انديشيدن باشيد، چه؟ اگر بخواهيد شرافتمندانه بر خرد خود تكيه كنيد و هيچ چيز را تا زماني كه دليل روشن و منطق قوي نداشته باشد نپذيريد، چطور؟

------------------------------------

بياييد صادق باشيم، بياييد شعور خود و ساير انسانها را دست كم نگيريم. بياييد اسير آنچه سالهاست ما را واداشته اند تا بي دليل به آن معتقد باشيم، نمانيم. بياييد شرف و كرامت انساني خود را پايمال نكنيم

حقيقت اين است كه تك تك ما واقعاً لازم نيست خيلي فكر كنيم تا قادر باشيم صادقانه بگوييم: «به نظر من هر دو اين داستانها براي تشريح سوال غامض چگونگي پيدايش انسان، جوابهاي احمقانه و ساده لوحانه اي هستند.»

به قول چارلي چاپلين: نبودِ خدا اينقدر بديهي است كه «دو دو تا چهار تاست»، او مي گويد:

By simple common sense I don't believe in God, in none.

------------------------------------

پس چرا هستند هنوز افرادي كه به اين داستانها اعتقاد دارند؟ چرا نمي انديشيم؟ چرا فكر مي كنيم اگر جواب هر سوالي را ندانستيم بايد افسانه هاي خرافي مذهب را به عنوان جواب براي آن بپذيريم؟ چرا هنوز فكر مي كنيم قرآن كتابي است كه از جانب خداي آفريننده فرستاده شده است؟ يا باور داريم كه زرتشت پيام آور خداست؟

و مهم تر از همه...

چرا به فرزندانمان ياد مي دهيم كه اين خزعبلات را باور كنند؟ چرا به آنها مي آموزيم چيزهايي هست كه مي توانند به آنها «ايمان» داشته باشند؟ يعني مي توانند بدون وجود دلايل عقلاني و منطقي، آنها را به عنوان حقيقت بپذيرند؟

------------------------------------

يك لحظه! فقط يك لحظه تامل كنيد!

فرض كنيد داستان آدم و حوا را تا امروز نشنيده بوديد، فرض كنيد پدر و مادرتان اين داستان را به عنوان حقيقت براي شما تعريف نكرده بودند، فرض كنيد از كودكي با شنيدن اين داستان بزرگ نشده بوديد و ناگهان غريبه‌اي ظاهر مي شد و اين داستان را برايتان تعريف مي كرد و سعي مي كرد شما را قانع كند كه اين ماجرا را، به عنوان حقيقتِ ماجراي پيدايش انسان بپذيريد؟ چه برخوردي با او مي كرديد؟

چرا با پذيرش آموزه هاي خرافي دين، شأن خود را به عنوان يك انسان صاحب خرد پايين مي آوريد؟

اگر خدايي هم دركار باشد و شايسته پرستيدن، آن خدا بايد همان روحيه حقيقت جويي و كمال خواهي انسان باشد.

به قول گاندي:

I used to think God is the Truth, but now I believe that Truth is God.

من فكر مي كردم خداوند حقيقت است، اما حالا معتقدم اين حقيقت است كه خداست.

سالها با ايمان زندگي كرده ايد، شايد اين ايمان آرامش بخش بوده است (همانطور كه احتمالاً مرفين هم آرامش بخش است)، اما لطفاً شك كنيد، باور كنيد لذت و آرامش بزرگتري را تجربه مي‌كنيد:

Beliefs are what divide people. Doubt unites them., Peter Ustinov

نظري از يك دوست و چند نكته


آنچه در ادامه مي آيد نظر حامد است درباره‌ي مطلب خدا و اخلاق، خواندن اين نظرات در قسمت كامنت ها مشكل بود، آنها را منتشر مي كنم
-----------------------

رهام عزيز

سلام

من مثل تو فكر نميكنم يعني خداباورم. و اجازه ميخواهم از فرصت وبلاگت استفاده كنم براي طرح نظرات خودم تا تو و همفكرانت جواب بدهيد
-----------------------

يك) گفته اي: "اين گزاره كه «بدون وجود خدا اخلاق بي معني است» چه درست باشد و چه غلط نسبت به مساله‌ي «وجود خدا» گزاره‌اي بي طرف است. يعني نه دليلي بر اثبات وجود خداست و نه دليلي بر رد وجود او، من هم تا حدودي با تو موافقم ولي ... بگذار اول در مورد «اثبات» خدا كمي فكر كنيم. به نظر من اين كار خبطي است

اگر منظور اثبات فلسفي است كه در فلسفه اثبات معني ندارد. چون براي درستي گزاره‌ها ملاك مستقل از ذهني در كار نيست. هر گزاره‌اي اگر با اكسيومها (اصول موضوعه) ي آن فلسفه مطابقت داشته باشد، درست وگرنه غلط است و گزاره‌هاي مربوط به بود و نبود خدا خود از جملة اين اكسيومهايند

اگر منظور اثبات علمي است كه بود و نبود خدا اساساً گزاره‌اي علمي) در خور بررسي علمي) نيست. علم به جزئيات عيني عالم كار دارد، نه به كليات غيرعيني. غالب خداباوران، از جمله حوزه، به غلط خدا را اثبات مي‌كنند، اما غافل اند از اينكه با اين كار بينهايت را به قواره ذهن خود درمي‌آورند. چنين خدايي ديگر بينهايت نيست و نميتوان تسليم او شد

-----------------------

دو) گفته‌اي: "من معتقدم از آنجاييكه هيچ دليل منطقي و عقلاني براي اثبات وجود خدا نداريم، نبايد به وجود او معتقد باشيم"

اگر پاسخ قبلي را قبول داشته باشيم، تو هم علي‌رغم مخالفت ظاهريت به دام حوزه افتاده‌اي،‌ منتها به شكل وارونه! من معتقدم خدا را نه بايد اثبات كرد،‌نه رد، و نه در او بايد شك كرد؛ خدا بايد باور كرد و اين باور را تحقق بايد داد

خداي بينهايتي كه همه انسانها به طور فطري قبول دارند. بگذار در اين خدا كمي تأمل كنيم: همه انسانها فطرتاً به دنبال كمال اند. مثلا ماركسيستي كه جانش را فداي عدالت ميكند همه زندگيش تحقق باور خالصانه‌اش به عدالت است. او عدالت را آن كمال گرفته و خيلي هم بيراه نرفته. همچنين است وضع آزاديخواه و وطن پرست و كوشنده حقوق بشر و ... حتي تو هم كه ضددين مي‌نويسي و براي ترويج باورت به هر حال خودت را به خطر انداخته‌اي و دستكم وقت مي‌گذاري، حتي تو هم اين كار را از آن رو ميكني كه در باور به خدا نقصي ديده‌اي و بيخدايي را كاملتر از با خدايي يافته‌اي

پس همه به دنبال يك كمال مطلق اند در شكلها و جلوه‌هاي گوناگون. آن كمال مطلق همان خداست. ولو ظاهرش ماركسيسم و آزاديخواهي و حقوق زنان و ... حتي بيخدايي باشد.

اين خدا آيا اثبات ميخواهد؟ اصلا رد ميشود؟

اين خداي بي‌شكل هزارشكل را همه باور دارند و در او شك نمي‌توان كرد. فقط بايد تسليمش بود و خواستش را تحقق داد.اين هم كاري است كه همه مي‌كنند. توصيه نيست. توصيف است

در عين حال اگر آگاهانه تسليمش شويم، توفيق بيشتري مي‌يابيم. بر پايه تجربه شخصي مي‌گويم كه مخصوصا در بزنگاهها. به ويژه بزنگاههاي عقيدتي. توضيح اين مجمل بماند براي فرصتي ديگر
-----------------------

سه) پس از بحثي در بارة اخلاق، آن را تحت تاثير منفي دين دانسته‌اي و گفته‌اي: "اساساً بسياري از ارزشهاي اخلاقي بشر امروز در يكي دو قرن اخير شكل گرفته‌اند و بزرگترين مشكل مبلغان اين ارزشها، مقاومت «خدا باوران» بوده است ... ما امروز برده داري را نفرت انگيز مي دانيم، اما خداوند هرگز آنرا نفي نكرده است. سردمداران اسلام همگي خود برده و غلام داشته‌اند"

در همان چارچوب پيشگفته، برده‌داري كه عبارت است از كالا فرض كردن انسان، با عدل خدا (همان خدا، نه خداي مرسوم) سازگار نيست. پس داستان موسي (ع) و شعيب (ع) در قرآن چه مي‌شود؟ وقتي به قرآن مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم داستان اساسا چيز ديگري است: موسي (ع) يك مبارز فراري بود كه شعيب (ع) هم به او پناه ميدهد، هم يكي از دو دخترش به ميل طرفين با او ازدواج مي‌كند، هم با او قرارداد مي‌بندد، و مدت محدود اين قرارداد را هم به اختيار او 8 يا ده سال ميگذارد

در برده‌داري، برده‌دار "مالك" يك شيء انساني يعني برده است و هر كاري كه بخواهد ميتواند با او بكند. من رابطة موسي و شعيب عليهماالسلام رادر قرآن از اين جنس نيافتم. رابطة رسول الله (ص) با اصطلاحا غلامان و كنيزانش نيز فكر ميكنم چنين نبوده باشد. و اگر هم بود، باكي نيست؛ غلط بوده. من اعتقادي به عصمت ندارم. حتي متن قرآن را هم به خدا و صفات خدا محك مي‌زنم و اگر بخشي از آن با صفات خدا مطابقت نداشته باشد، آن بخش را از متشابهات ميدانم. محكم براي من خود خداست و لاغير! اين محكم با برده‌داري سازگار نيست
-----------------------

چهار) گفته‌اي: "اگر به خدا اعتقاد داريد، بايد از او به خاطر اين حقيقت كه تعداد معتقدان به خدا در جهان رو به كاهش است، هزار بار تشكر كنيد چون در غير اين صورت، احتمالاً به جاي خواندن اين نوشته در حال حاضر مشغول كشتن انسان ديگري بوديد كه تنها گناهش اين است كه مثل شما نمي انديشد. خدا شما را به كشتن او فرمان داده و ناموسش را بر شما حلال كرده است". ببين! پس امام صادق (ع) كه كلي بحث با طبيب دهري دارد، حكم خدا را زمين گذاشته بود؟! چرا براي نفي دين به منحط ترين قرائت از آن متمسك ميشوي؟ با آن قرائت من هم مخالف ام

--------------
مطلب حامد مفصل است، قصد ندارم مشخصاً به بند بند آن جواب بدهم، فكر مي كنم در مباحثاتي كه از اين به بعد در اين وبلاگ مطرح مي شود نكاتي كه حامد آنها را مطرح كرده بيشتر به بحث گذاشته مي شود، فقط چند نكته‌ي درهم

نكته 1: حامد مي گويد: «چرا براي نفي دين به منحط ترين قرائت از آن متمسك ميشوي؟ با آن قرائت من هم مخالف ام». پيش از اين گفته ام كه اتفاقاً زياد مايل به ورود به مصاديق نيستم و ترجيح مي دهم درباره‌ي كليات دين بيشتر صحبت كنم، يعني اصولي كه درباره‌ي آنها بين دينداران متعصب و ميانه رو و نو انديش، كمتر اختلاف هست. اين بحث بماند براي بعد
در جواب حامد اگر حوصله داشتيد اين مناظره‌ي نسبتاً طولاني بين «سم هريس» نويسنده‌ي كتاب «نامه به يك ملت مسيحي» و «اندرو ساليوان» مسيحي ميانه رو و نو انديش آمريكايي (كه درباره متون ديني بسيار شبيه حامد مي انديشد) را بخوانيد

نكته 2: حامد خداوند را كمال مطلقي فرض كرده كه معتقد است انسانها فطرتاً به دنبال او هستند. لطفاً به نوشته‌ي قبليم درباره‌ي رسيدن به درك مشتركي از مفهوم خدا مراجعه كنيد. من با اين خداي حامد مشكلي ندارم اما از آنجاييكه كه او اين كمال مطلق را خالق هستي فرض مي كند (نفهميدم چرا) و توصيه مي كند كه بايد او را بپرستيم (چرا؟ باز هم نفهيمدم. گيرم كه او آفريننده هم باشد) با او به مشكل بر مي خورم

نكته 3: حامد باكي ندارد كه فرض كند ممكن است بعضي از اعمال پيامبر غلط بوده باشند، به عصمت معتقد نيست، در برخورد با متن قرآن هم منعطف است و آنها را به خود خدا و صفات او (يعني برداشت شخصي خود از خدا) محك مي زند. به نظر من اين همه يعني درباره‌ي بسياري از باورهايي كه تاكنون جز لاينفك ايمان مذهبي محسوب مي شدند دوباره بيانديشيم، درباره‌ي آنها تسامح و تساهل به خرج دهيم يا آنها را كمتر از گذشته جدي بگيريم. خب، تمام پيشنهاد من است كه بياييم اساساً مذهب را باز هم كمتر جدي بگيريم، در واقع اصلاً جدي نگيريم و زندگي را بر مبناي خرد خود ادامه دهيم

خدا



من يک کافر عميقاً ديندار هستم. اين يک جور دين جديد است
آلبرت اينشتين
-----------------------------

قبل از صحبت درباره‌ي هر مفهومي ضروري است تا گفتگوكنندگان به در ك واحد و تعريف مشتركي از آن مفهوم برسند

درباره‌ي مفهوم خدا نيز البته چنين است، قبل از اينكه با اين پديده موافق باشيم يا مخالف بايد بدانيم اساساً منظور ما از خدا چيست؟ آيا مي شود برداشتهاي مختلفي از اين مفهوم داشت؟ اگر مي گوييم با خدا موافقيم، با كدام خداست كه موافقيم و اگر نه چطور؟
-----------------------------

مثل هر مفهوم ديگري، ارائه‌ تعريف واحدي از خدا كه همگان برداشت مشتركي از آن داشته باشند، احتمالاً مقدور نيست. منظور من از «خدا» هماني است كه ريچارد داوكينز، طبيعي شناس برجسته آكسفورد، در كتب مناقشه برانگيز خود «خيال باطل خدا» تعريف كرده است

خالق فراطبيعي كه شايسته پرستش و اطاعت باشد

-----------------------------

اين تعريف به نظر مختصر و مفيد مي رسد. خدا «خالق» يا «آفريننده» جهان است. او فرا طبيعي است، از جنس خود جهان نيست. شايسته پرستش و عبادت است، يعني كارهايي هست كه در راه پرستش و براي اطاعت از او بايد انجام داد و كارهايي هست كه نبايد

حال اين خدا مي تواند يكي باشد يا چند تا، الله باشد يا نيروانا يا اهورا يا زئوس و افروديت و

-----------------------------

هستند كساني كه واژه‌ي خدا را درباره‌ي مفاهيم ديگري بكار مي برند. معروف ترين آنها اينشتين بود، او مي‌گويد

"
البته آنچه درباره‌ي اعتقادات ديني من گفته اند دروغ است. دروغي که به طور سيستماتيک تکرار شده است. من به خدايي شخص وار [منظور خدا به شكلي است كه اديان ابراهيمي آنرا تصوير مي‌كنند] اعتقاد ندارم و هرگز منکر اين بي اعتقادي ام نمي‌شوم بلکه آن را آشکارا بيان مي‌کنم. اگر باوري دارم که مي‌توان آن را ديني خواند، همانا حس ستايش بي کران در برابر ساختار جهان است، تا بدانجا که علم مي‌تواند آشکار کند
"

اينشتين واژه‌ي خدا را براي توصيف عظمت و زيبايي نهفته در پس جهان هستي بكار مي برد. فكر نمي كنم كسي با اين كاربرد استعاري واژه‌ي خدا مشكلي داشته باشد
-----------------------------

مشكل با همان خداي آفريننده است به طور عام و به طور خاص با خداي اديان ابراهيمي

اين وبلاگ درباره‌ي اين خداست: خداي آفريننده‌، ماوراءِ طبيعت، خدايي كه بايد اورا پرستيد و اطاعت كرد

اين وبلاگ در اين باره است كه چرا اعتقاد به چنين خدايي نابخردانه و خطرناك است

اين خدا، به عقيده‌ي من، بزرگترين شيطاني است كه نوع بشر تاكنون به فريبش گرفتار آمده
-----------------------------

پ.ن.: خوشبختانه ترجمه‌ي فارسي نسبتاً خوبي از كتاب داوكينز روي اين سايت قرار گرفته است، نقل قول از اينشتين از روي همين ترجمه بود. به زودي كل اين ترجمه را براي دانلود روي وبلاگ مي گذارم