تأملات تکاملی: چرا عاشق می شویم؟

گرم و خشک شدن آفریقا، اجداد ما را مجبور کرد که برای بدست آوردن غذا، مسافتهای طولانی تری طی کنند. در چنین شرایطی راه رفتن روی دو پا یک مزیت تکاملی است، چون می توانید با صرف انرژی کمتر مسافت بیشتری طی کنید.

برای اینکه بتوانید روی دو پا راه بروید بهتر است که لگنهای کوچکتر و ظریفتری داشته باشیم، در نتیجه این تغییر زایمان برای جنس ماده دشوار می شود، پس: نوزاد انسان در مقایسه با نوزاد سایر جانوران عملاً «نارس» به دنیا می آید و لازم است که مادر در چند سال اول تولد تقریباً تمام وقت مراقب او باشد!

این یعنی جنس ماده قرار نیست به شکار برود، از خود مراقبت کند، برای خود غذا آماده کند و... در چنین شرایطی لازم است که «مرد» به زنی که فرزند او را به دنیا آورده وفادار بماند. برای او غذا تهیه کند و مراقب تأمین امنیت او باشد.

پس «عشق» و توانایی عاشق شدن تبدیل می‌شود به یک مزیت تکاملی.

نخستین خانواده‌های انسانی اینگونه بوجود آمدند.

تأملات تکاملی: چرا پیر می شویم؟


چرا فرآیند انتخاب طبیعی این یک مشکل را حل نکرده؟ چرا ما و سایر موجودات پیر و فرسوده می شویم؟ و چرا در نهایت می میریم؟

برای پاسخ به این سوال باید اول به یک سوال دیگر جواب بدهیم و آن این است که وقتی می گوییم «تکامل» منظور ما چیست؟ چه چیز است که به کمک فرآیند انتخاب طبیعی رو به «کمال» می رود؟

این سوال را یک جور دیگر هم می توان مطرح کرد، اگر فرض کنیم که این آقا یا خانم «انتخاب طبیعی» یک موجود باهوش و باشعور است، آن وقت می شود از او پرسید که مشغول بهینه کردن چه چیزی است؟

جواب سنتی به این سوال این است که بگوییم: شانس بقا. در واقع این فرآیند دارد سعی می کند با افزایش انطباق گونه های زنده با طبیعت، شانس آنها را برای بهره مندی از منابع محدود در این دعوای همه گیر و «نزاع برای زنده ماندن» بیشتر کند.

این جواب اگر چه غلط نیست، اما جواب دقیقی نیست.

«انتخاب طبیعی» هدفش این است که شانس گونه های زنده را برای بچه دار شدن و تولید مثل زیاد کند، نه لزوماً برای بقا. اگر لازم است «باقی» هم بمانیم، فقط برای این است که بچه دار شویم و ژنهای خودمان را به فرزندانمان منتقل کنیم تا این ژنها در وجود آنها به بقای احتمالاً ابدی خود ادامه بدهند.

پس اتفاقاً از نظر انتخاب طبیعی خوب است که وقتی فرزندان ما به سنی رسیدند که می توانند مستقل از والدین خود زندگی کنند، این والدین بمیرند تا رقیب فرزندان خود برای استفاده از این منابع محدود نباشند.

کم بودن طول عمر یک فایده دیگر هم دارد و آن افزایش سرعت گردش نسلهاست که کمک می کند جهشهای ژنتیکی بیشتری اتفاق بیفتد و آقای «انتخاب طبیعی»، ژنهای جدید بیشتری برای انتخاب در دست داشته باشد. (تصور کنید که اگر باکتریها هم قرار بود هر یک هفتاد سال عمر کنند و در طول این مدت به شعار «دو تا بچه کافیه» پایبند باشند، تکامل احتمالاً هنوز به دوره موجودات چند سلولی نرسیده بود.)

در واقع اهمیت ما برای «ژنهایمان» فقط تا زمانی است که توانایی بچه دار شدن داریم و می توانیم از بچه ها حمایت کنیم تا به سن استقلال و بلوغ برسند تا به نوبه خود بچه دار شوند و ژنهای ما را به یک نسل جدیدتر منتقل کنند. به همین خاطر در میانسالی عملاً توسط ژنهایمان رها می شویم تا به پوکی استخوان، نارسایی قلبی، زوال مغز، از دست دادن حافظه و ... مبتلا شویم و بمیریم!

پی نوشت: اگر استدلال بالا درست است، پس چرا با اینکه زنها بسیاز زودتر از مردها توانایی تولید مثل را از دست می دهند، متوسط طول عمر زنان بیشتر از مردان است؟