معرفی کتاب جدید داوکینز توسط خود او: The Greatest Show on Earth

کتاب جدید داوکینز، The Greatest Show on Earth نام دارد.

منظور او از عنوان کتاب در واقع «زندگی» است. او زندگی را بزرگترین و زیباترین نمایش در جریان در زمین می داند.

هدف این کتاب در واقع توضیح دلایل علمیِ نظریه تکامل است. خود داوکینر می گوید تاکنون و در همه کتابهای پیشین خود همواره با فرض بدیهی بودن درستی نظریه تکامل، به بحث ادامه داده است.

اما سرانجام لازم دید که کتابی در اثبات نظریه تکامل، در واقع در شرح دلایل و شواهد روشن، متقن و غیرقابل انکار بر درستی این نظریه بنویسد.

انگیزه اصلی او در واقع این بوده که می دیده بسیاری از مدم هنوز نسبت به درستی آن مشکوک بودند.

این هم ویدئو معرفی کتاب از زبان خود داوکینز:



تأملات تکاملی: چرا به خدا معتفد هستیم؟ (1)

در این زمینه که چرا در جوامع گوناگون انسانی با فرهنگهای کاملاً متفاوت و دور از هم، در مواقعی که احتمالاً هیچ نوع تبادل فرهنگی هم بین آنها وجود نداشته است، همواره به نوعی اعتقاد به خدا یا خدایان یا نوعی حیات ماوراء الطبیعه وجود داشته است، بسیار مطالعه شده است.

برای من به عنوان یک داروینیست مهم است که بتوانم ریشه تکاملی این موضوع را درک کنم.

بدون شک چنین اعتقادی اگر هیچ نوع منفعت تکاملی نمی داشت، در طول این سالها و قرون متمادی با بشر باقی نمی ماند.

این موضوع از یک جنبه دیگر هم مهم است و آن این که این نوع اعتفادات معمولاً برای بشر بسیار پر هزینه بوده اند و این در ظاهر از نظر تکاملی یک امتیاز منفی است.

اینکه افراد به خاطر اعتقاد به خداهای مختلف همدیگر را بکشند، در مقاطعی که جمعیت ما کمتر بود حتی ممکن بود ادامه نسل بشر را تهدید کند.

پس چرا این نوع باورها به عنوان «مِم» هایی بسیار قوی همواره همراه بشر بوده‌اند؟


ما ابزار ساز هستیم!

احتمالاً فیلم «2001: ادیسه فضایی» استنلی کوبریک را دیده‌اید. فیلم با سکانسی آغاز می‌شود که یکی از میمونها از تکه استخوانی به عنوان ابزار استفاده می کند، و سپس استخوان را به هوا پرتاب می کند، دوربین چرخش این استخوان را در آسمان دنبال می کند و ناگهان تصویر «فِید» می شود به تصویر یک ایستگاه فضایی تقریباً به شکل همان استخوان.

یکی از مهمترین تفاوتهای ما با سایر گونه‌های زنده: توانایی ما در استفاده از ابزار است.

اما منظور از این توانایی چیست؟ چه ویژگیهایی باید داشته باشیم تا صاحب این توانایی باشیم؟ کوچکتر بودن انگشت شصت دستهای ما در مقایسه با سایر انسانریختها به ما کمک می کند که راحت تر بتوانیم ابزار را در دست بگیریم. خب، پس این یک ویژگی کمک کننده است.

orangutan-fishing-spear.jpg (468×336)

می توان دهها ویژگی آناتومیک دیگر را هم بر شمرد، اما، مهمتر از این ویژگیهای سخت افزاری، یک ویژگی مهم نرم افزاری است که ما صاحب آن هستیم.

ما صاحب این توانایی ذهنی هستیم که هر چیزی را که دیدیم سریعاً به این فکر کنیم که: «این به چه دردی می خورد؟»، «چکار می‌توانم با آن بکنم؟»

و نرم افزار ذهنی ما در مرحله بعد با مرور خاطرات و تجربیات گذشته، یا تصور کارهایی که با آن «چیز» ممکن است، یک کاربرد (بگذارید بگوییم: هدف) برای آن چیز کشف می کند.

یکی از اجداد ما را تصور کنید که در اوج گرسنگی در جنگل جانوری را می بیند و باچشم گرداندن، چشمش به یک تکه سنگ تیز می افتد، ناگهان جرقه‌ای در ذهن او شکل می گیرد: او قبلاً دیده بود که جانوری به طور اتفاقی به سنگ تیزی برخورد کرده و زخمی شده و جان داده است. او چه می کند؟ سنگ را بر می دارد، به طرف حیوان می دود، او را با تیزی سنگ می‌درد و سیر می‌شود! (البته این فقط یک مثال ذهنی است، در تکامل هیچ چیز اینقدر خرق الساعه اتفاق نیفتاده).

ما انسانها صاحب این توانایی ذهنی هستیم که با وسواس بیمار گونه‌ای به دنبال کاربرد و هدفی برای هر چیزی که می بینیم باشیم.

این بیماری ذهنی (!) در طول تکامل برای ما بسیار مفید بوده است. همین خاصیت ذهنی بوده است که مشوق ما برای همه کشفیات بزرگ در طول تاریخ شده است.

اما، این خاصیت ذهنی، به قول پزشکان یک Side Effect و یا به قول مهندسان یک By Product داشته است: اعتقاد به اینکه «زمین، ستاره‌ها، آسمان، آفتاب، انسان، زندگی و ...» همه حتماً هدفی دارند!

خب، این یکم! در پستهای بعد ادامه می دهم...

تأملات تکاملی: چرا عاشق می شویم؟

گرم و خشک شدن آفریقا، اجداد ما را مجبور کرد که برای بدست آوردن غذا، مسافتهای طولانی تری طی کنند. در چنین شرایطی راه رفتن روی دو پا یک مزیت تکاملی است، چون می توانید با صرف انرژی کمتر مسافت بیشتری طی کنید.

برای اینکه بتوانید روی دو پا راه بروید بهتر است که لگنهای کوچکتر و ظریفتری داشته باشیم، در نتیجه این تغییر زایمان برای جنس ماده دشوار می شود، پس: نوزاد انسان در مقایسه با نوزاد سایر جانوران عملاً «نارس» به دنیا می آید و لازم است که مادر در چند سال اول تولد تقریباً تمام وقت مراقب او باشد!

این یعنی جنس ماده قرار نیست به شکار برود، از خود مراقبت کند، برای خود غذا آماده کند و... در چنین شرایطی لازم است که «مرد» به زنی که فرزند او را به دنیا آورده وفادار بماند. برای او غذا تهیه کند و مراقب تأمین امنیت او باشد.

پس «عشق» و توانایی عاشق شدن تبدیل می‌شود به یک مزیت تکاملی.

نخستین خانواده‌های انسانی اینگونه بوجود آمدند.

تأملات تکاملی: چرا پیر می شویم؟


چرا فرآیند انتخاب طبیعی این یک مشکل را حل نکرده؟ چرا ما و سایر موجودات پیر و فرسوده می شویم؟ و چرا در نهایت می میریم؟

برای پاسخ به این سوال باید اول به یک سوال دیگر جواب بدهیم و آن این است که وقتی می گوییم «تکامل» منظور ما چیست؟ چه چیز است که به کمک فرآیند انتخاب طبیعی رو به «کمال» می رود؟

این سوال را یک جور دیگر هم می توان مطرح کرد، اگر فرض کنیم که این آقا یا خانم «انتخاب طبیعی» یک موجود باهوش و باشعور است، آن وقت می شود از او پرسید که مشغول بهینه کردن چه چیزی است؟

جواب سنتی به این سوال این است که بگوییم: شانس بقا. در واقع این فرآیند دارد سعی می کند با افزایش انطباق گونه های زنده با طبیعت، شانس آنها را برای بهره مندی از منابع محدود در این دعوای همه گیر و «نزاع برای زنده ماندن» بیشتر کند.

این جواب اگر چه غلط نیست، اما جواب دقیقی نیست.

«انتخاب طبیعی» هدفش این است که شانس گونه های زنده را برای بچه دار شدن و تولید مثل زیاد کند، نه لزوماً برای بقا. اگر لازم است «باقی» هم بمانیم، فقط برای این است که بچه دار شویم و ژنهای خودمان را به فرزندانمان منتقل کنیم تا این ژنها در وجود آنها به بقای احتمالاً ابدی خود ادامه بدهند.

پس اتفاقاً از نظر انتخاب طبیعی خوب است که وقتی فرزندان ما به سنی رسیدند که می توانند مستقل از والدین خود زندگی کنند، این والدین بمیرند تا رقیب فرزندان خود برای استفاده از این منابع محدود نباشند.

کم بودن طول عمر یک فایده دیگر هم دارد و آن افزایش سرعت گردش نسلهاست که کمک می کند جهشهای ژنتیکی بیشتری اتفاق بیفتد و آقای «انتخاب طبیعی»، ژنهای جدید بیشتری برای انتخاب در دست داشته باشد. (تصور کنید که اگر باکتریها هم قرار بود هر یک هفتاد سال عمر کنند و در طول این مدت به شعار «دو تا بچه کافیه» پایبند باشند، تکامل احتمالاً هنوز به دوره موجودات چند سلولی نرسیده بود.)

در واقع اهمیت ما برای «ژنهایمان» فقط تا زمانی است که توانایی بچه دار شدن داریم و می توانیم از بچه ها حمایت کنیم تا به سن استقلال و بلوغ برسند تا به نوبه خود بچه دار شوند و ژنهای ما را به یک نسل جدیدتر منتقل کنند. به همین خاطر در میانسالی عملاً توسط ژنهایمان رها می شویم تا به پوکی استخوان، نارسایی قلبی، زوال مغز، از دست دادن حافظه و ... مبتلا شویم و بمیریم!

پی نوشت: اگر استدلال بالا درست است، پس چرا با اینکه زنها بسیاز زودتر از مردها توانایی تولید مثل را از دست می دهند، متوسط طول عمر زنان بیشتر از مردان است؟

این چه خدایی است؟

--

قرائتی گفته است: «اگر مردم بم زکات خرما را می دادند، زلزله نمی آمد.»، البته ایشان در چنین اظهار نظرهایی تنها نیستند، اسقفهای کلیسای کاتولیک انگلیس نیز در سال گذشته وقوع سیلهای گسترده در این کشور را نتیجه تصویب قوانین آزادسازی ازدواج همجنس گرایان دانسته بودند.

من کارشناس مسائل مذهبی نیستم و نمی دانم گفته‌ی این آقایان منطبق با آموزه‌های دینی هست یا خیر.

این را می گویم چون این روزها باید مواظب بود! تازگیها بلافاصله پس از هر انتقادی از مذهب، دوستان مذهبی که خود را روشن‌اندیشتر از مذهبیان سنتی می دانند، بلافاصله شما را با سیل جملاتی مثل: «اسلام واقعی این نیست»، «اینها متعصب هستند»، «خدا رحمت و مهربانی است» و ... بمباران می‌کنند و شما به عدم آشنایی درست با اسلام یا مسحیحیت یا بودیسمِ به اصطلاح واقعی متهم می‌شوید.

ولی انصافاً هر چقدر هم که بخواهید متن قرآن و انجیل و تورات را گشاد کنید تا رحمت و مهربانی و حقوق بشر و عقل و منطق و خرد هم در آن جای بگیرد، در مواقعی مثل این به مشکل بر می خورید.

با توجه به اینکه داستانهایی از قبیل داستان قوم عاد و ثمود و ... به روشنی و وضوح و صراحت هر چه تمامتر در کتابهای مقدس تمامی ادیان ابراهیمی تعریف شده اند و هر چقدر هم که به مرغ خیال خود پر و بال بدهید بعید است بتوانید معنی استعاری از آنها استباط کنید، به نظر می رسد قرائتی در بیان عقاید اسلامی اشتباه نمی کنید و بی انصافی است اگر او را به برداشت عقب مانده و نادرست از دین متهم کنیم. این حرف شاید عقب مانده باشد، اما برداشت عقب مانده و نادرستی از اسلام نیست. چون خدای ادیان ابراهیمی به اعتراف صریح خودش، چنین موجودی است.

دیوانه‌ای خودخواه که عقده‌ی پرستیده شدن دارد و ابایی ندارد از اینکه هزاران نفر بی گناه راه به خاطر گناه عده‌ای معدود که مثلاً زکات خرما نداده اند یا همجنس باز شده‌اند از دم تیغ انتقام خود بگذراند.

ای کاش این خدا هم، همچون پیروان راستین خود، به جای سیل و زلزله به خودش بمب می‌بست و خود را در میدان شهر بم یا یکی از روستاهای انگلستان منفجر می کرد، تا یک بار برای همیشه، همه از شر او خلاص می شدیم.

ذلت پرستش این خدا، ارزانی مومنان...

در رد تکامل


--


يکي از خونندگان وبلاگ Atheist News نامه اي را براي نويسنده اين وبلاگ فرستاده، او در اين ايميل با پنج برهان به شدت منطقي (!) عدم درستي نظريه تکامل را ثابت کرده و سعي کرده تا نويسنده وبلاگ را به راه راست هدايت کند.


اين هم ترجمه متن ايميل:


در وبلاگ شما ديدم که دوست داريد درباره مذهب تکامل صحبت کنيد، و مردم را با استفاده از کلمات قلمبه و سلمبه و ادعاي اينکه علم تکامل را ثابت مي کند، فريب بدهيد. من از دانش يا هر چيز ديگري چيزي نمي دانم با اين حال مي دانم که تکامل حقيقت ندارد. اول از همه اينکه در انجيل خبري از تکامل نيست، انجيل مي گويد خدا جهان را در شش روز آفريد و نه در ميلياردها سال. ثانياً، آيا وقتي ما به باغ وحش مي رويم مي توانيم با ميمونها حرف بزنيم؟ اگر ما روزگاري ميمون بوده‌ايم، چرا نمي توانيم با آنها حرف بزنيم؟ ثالثاً چطور ممکن است يک ميمون در طول ميليونها سال به انسان تبديل شود، در حاليکه ميمونها آنقدر عمر نمي کنند؟ و اگر ميمونها به انسان تبديل شده‌اند پس چرا هنوز ميمون وجود دارد؟ [رابعاً ندارد] خامساً، حتي خود داروين هم گفت که اشتباه مي کرده است. در بستر مرگش او به مسيحيت بازگشت و گفت که نظريه تکامل يک شوخي بوده است. اگر علمي هست که باعث مي شود تکامل حقيقت به نظر برسد، اين علم يا شوخي‌اي است که توسط تکامل گرايان مطرح شده و يا آزموني است از جانب خداوند تا روشن شود چه کساني حقيقتاً به او ايمان دارند.
اميدوارم بعد از خواندن اين سؤالات شما بفهميد که تکامل نمي تواند درست باشد و انسانها از نسل ميمون نيستند. دعا مي کنم و از خدا مي خواهم که کاري کند که شما هم مثل من فکر کنيد. [به راه راست هدايت شويد.]


اين هم لينک به مطلب اصلي.

1. شايد نويسنده مطلب قصد شوخي داشته، در اين صورت بايد اعتراف کرد که طبع طنازي دارد و آدم بسيار با مزه‌اي است و شايد واقعاً مطالب بالا را جدي گفته است، در اين صورت آدم بسيار بامزه‌تري است!


2. اين پست من هم شوخي است و فقط به قصد خنداندن نوشته شده است. هرگز قصد ندارم القا کنم که تمام افراد مذهبي تا اين حد ساده‌انديش هستند.


3. ولي آيا واقعاً نيستند، استدلالهاي بالا را دوباره بخوانيد؟ با استدلالهايي اين چنين آشنا نيستيد؟

با‌هوشترها بی‌خداتر هستند

--

احتمال بي اعتقادي به خدا در افراد باهوشتر بيشتر است.

پروفسور ريجارد لاين استاد روانشناسي دانشگاه آلستر مي گويد: «در بين نخبگان افرادي که خود را بي خدا مي دانند از ميانگين افراد جامعه بسيار بيشتر است.»

او مدعي است که کاهش باورهاي مذهبي در قرن گذشته ارتباط مستقيم با افزايش ميانگين بهره هوشي جوامع بشري دارد.
منتقدان نتايج اين تحقيق را که براي نشريه اينتلجنت انجام گرفته ساده انديشانه خونده اند. [اين منتقدان عموماً مذهبي هستند]

پروفسو لاين، که تعدادي از تحقيقات قبلي او در رابطه با ارتباط بهره هوشي با نژاد و جنيست نيز خبرساز بوده اند، مي گويد: «استادان دانشگاه کمتر از هر قشر ديگري به خدا معتقد هستند.»

تحقيق در بين اعضاي انجمن سلطنتي [علوم بريتانيا] نشان داد که تنها 3.5 % از آنها به خدا معتقد هستند، در حاليکه در همان زمان 68.5 % از کل جامعه بريتانيا به خدا معتقد بود.

تحقيق ديگري که در دهه 90 از اعضاي آکادمي ملي علوم آمريکا انجام گرفت، نشان داد که تنها 7 % از آنها به خدا اعتقاد دارند.

[آکادمي ملي علوم آمريکا و انجمن سلطنتي علوم انگلستان معتبرترين انجمنهاي علمي جهان هستند و تقريباً تمامي دانشمندان برجسته و استادان دانشگاههاي آمريکا و بريتانيا از - مليتهاي مختلف - در آنها عضو هستند.]

پروفسور لاين همچنين مي گويد: «بسياري از دانش آموزان دبستاني به خدا معتقد هستند، اما همين که بزرگتر شده و به سن بلوغ مي رسند و بهره هوشي آنان افزايش مي يابد، شروع به شک مي کنند.»

او به نشريه Times Higher Education گفته است که: «چرا تعداد دانشمنداني که به خدا اعتقاد دارند بايد کمتر از متوسط جامعه باشد؟ به نظر من اين به سادگي فقط به ميزان بهره هوشي آنها مربوط است. دانشمندان بهره هوشي بالاتري نسبت به متوسط مردم دارند. علاوه بر اين نظرسنجيهاي متعدد موسسه گالوپ نشان داده که افرادِ با بهره هوشي بالاتر، تمايل بيشتري به عدم اعتقاد به خدا دارند.»

او مي گويد ميزان اعتقاد به خدا در 137 کشور توسعه يافته در قرن گذشته همزمان با باهوشتر شدن جمعيت کاهش پيدا کرده است.

اما پروفسور گوردون لينچ مدير مرکز «مذهب و جامعه معاصر» در کالج برکبک لندن مي گويد: «اين تحقيق طيف گسترده اي از حقايق اجتماعي، اقتصادي و تاريخي را به حساب نياورده است.»

او مي افزايد: «وصل کردن بهره هوشي به عقايد مذهبي با چنين روشي، ممکن است آغاز گر روند خطرناکي باشد. ارائه چنين تصويري از مذهب به عنوان پديده اي بدوي، در زمانه اي که ما سعي داريم با مسايل بسيار پيچيده اي نظير مذهب و تکثرگرايي کنار بياييم، احتمالاً نتيجه سودمندي نخواهد داشت.»

دکتر الستر مک فيدن، استاد الهيات مسيحي در دانشگاه ليدز معتقد است: «نتايج اين تحقيق تا حدودي به بوي امپرياليزم فرهنگي غرب و احساسات ضد مذهبي آغشته است.»

دکتر ديويد هاردمن، استاد دانشگاه متروپلتن لندن، مي گويد: «بسيار دشوار است که بتوان با آزمايشي درست [از لحاظ علمي] رابطه بين بهره هوشي و اعتقادات مذهبي را تشخيص داد. اما گذشته از اين، شواهدي از ساير حوزه ها در دست است که نشان مي دهد که ميزان هوش بالاتر ارتباط مستقيم دارد با توانايي – يا ميل به - شک کردن درباره‌ي يا زير سوال بردن باورهاي احساسي عميق»

منبع: نشريه تلگراف