در این زمینه که چرا در جوامع گوناگون انسانی با فرهنگهای کاملاً متفاوت و دور از هم، در مواقعی که احتمالاً هیچ نوع تبادل فرهنگی هم بین آنها وجود نداشته است، همواره به نوعی اعتقاد به خدا یا خدایان یا نوعی حیات ماوراء الطبیعه وجود داشته است، بسیار مطالعه شده است.
برای من به عنوان یک داروینیست مهم است که بتوانم ریشه تکاملی این موضوع را درک کنم.
بدون شک چنین اعتقادی اگر هیچ نوع منفعت تکاملی نمی داشت، در طول این سالها و قرون متمادی با بشر باقی نمی ماند.
این موضوع از یک جنبه دیگر هم مهم است و آن این که این نوع اعتفادات معمولاً برای بشر بسیار پر هزینه بوده اند و این در ظاهر از نظر تکاملی یک امتیاز منفی است.
اینکه افراد به خاطر اعتقاد به خداهای مختلف همدیگر را بکشند، در مقاطعی که جمعیت ما کمتر بود حتی ممکن بود ادامه نسل بشر را تهدید کند.
پس چرا این نوع باورها به عنوان «مِم» هایی بسیار قوی همواره همراه بشر بودهاند؟
ما ابزار ساز هستیم!
احتمالاً فیلم «2001: ادیسه فضایی» استنلی کوبریک را دیدهاید. فیلم با سکانسی آغاز میشود که یکی از میمونها از تکه استخوانی به عنوان ابزار استفاده می کند، و سپس استخوان را به هوا پرتاب می کند، دوربین چرخش این استخوان را در آسمان دنبال می کند و ناگهان تصویر «فِید» می شود به تصویر یک ایستگاه فضایی تقریباً به شکل همان استخوان.
یکی از مهمترین تفاوتهای ما با سایر گونههای زنده: توانایی ما در استفاده از ابزار است.
اما منظور از این توانایی چیست؟ چه ویژگیهایی باید داشته باشیم تا صاحب این توانایی باشیم؟ کوچکتر بودن انگشت شصت دستهای ما در مقایسه با سایر انسانریختها به ما کمک می کند که راحت تر بتوانیم ابزار را در دست بگیریم. خب، پس این یک ویژگی کمک کننده است.
می توان دهها ویژگی آناتومیک دیگر را هم بر شمرد، اما، مهمتر از این ویژگیهای سخت افزاری، یک ویژگی مهم نرم افزاری است که ما صاحب آن هستیم.
ما صاحب این توانایی ذهنی هستیم که هر چیزی را که دیدیم سریعاً به این فکر کنیم که: «این به چه دردی می خورد؟»، «چکار میتوانم با آن بکنم؟»
و نرم افزار ذهنی ما در مرحله بعد با مرور خاطرات و تجربیات گذشته، یا تصور کارهایی که با آن «چیز» ممکن است، یک کاربرد (بگذارید بگوییم: هدف) برای آن چیز کشف می کند.
یکی از اجداد ما را تصور کنید که در اوج گرسنگی در جنگل جانوری را می بیند و باچشم گرداندن، چشمش به یک تکه سنگ تیز می افتد، ناگهان جرقهای در ذهن او شکل می گیرد: او قبلاً دیده بود که جانوری به طور اتفاقی به سنگ تیزی برخورد کرده و زخمی شده و جان داده است. او چه می کند؟ سنگ را بر می دارد، به طرف حیوان می دود، او را با تیزی سنگ میدرد و سیر میشود! (البته این فقط یک مثال ذهنی است، در تکامل هیچ چیز اینقدر خرق الساعه اتفاق نیفتاده).
ما انسانها صاحب این توانایی ذهنی هستیم که با وسواس بیمار گونهای به دنبال کاربرد و هدفی برای هر چیزی که می بینیم باشیم.
این بیماری ذهنی (!) در طول تکامل برای ما بسیار مفید بوده است. همین خاصیت ذهنی بوده است که مشوق ما برای همه کشفیات بزرگ در طول تاریخ شده است.
اما، این خاصیت ذهنی، به قول پزشکان یک Side Effect و یا به قول مهندسان یک By Product داشته است: اعتقاد به اینکه «زمین، ستارهها، آسمان، آفتاب، انسان، زندگی و ...» همه حتماً هدفی دارند!
خب، این یکم! در پستهای بعد ادامه می دهم...