--
وادي دين، وادي يقين است. وادي آسودگي خيال. عرصهي جواب! دين، يعني تكليفِ معلوم! خوب و بدِ مشخص و ساده شده و همه فهم!
دين يعني مي دانم از كجا آمده ام، مي دانم چرا آمده ام، مي دانم به كجا مي روم. دين يعني خوب و بد را مي شناسم.
علم يعني شك! عرصهي علم عرصهاي است كه حقيقت در آن سيال است! عالم مؤمن نيست، علم با يقين سر سازگاري ندارد! حقيقت علمي (Scientific Fact) هم اگر هست، بر مبناي مشاهده و تجربه و آزمايش و مدرك (Evidence) است و در نتيجهي اجماع اهل فن در آن حوزهي خاص علمي بر روي اين مدارك!
علم يعني نمي دانم اما اي كاش مي دانستم، نمي شناسم اما اي كاش ميشناختم.
ايمان هر چه محكم تر، ارزشمند تر، مومن هر چه ثابت قدم تر پر ارج تر. عالم ثابت قدم و سخت عقيده اما، از سوي همگنانش جدي گرفته نمي شود، دانشمندي كه 30 سال بر سر تمام عقايد علمي خود ثابت بماند، ريشخند ميشود.
تكليف چيست؟ مؤمن باشيم يا عالم؟ عنان زندگي خود را به ايمان بسپاريم يا به شك؟ ادارهي زندگي و جامعهِ خود را به دينداران واگذاريم يا دانشمندان؟
اگر گزينهي دوم را در پاسخ به سوالهاي بالا انتخاب كردهايد، اين چيزي است كه در ابتدا تجربه مي كنيد: بي وزني، بي پناهي، سرگرداني، بلا تكليفي، نگراني، شك، شك، شك،...
اما، آرام آرام لذت بزرگي را كشف مي كنيد! لذت شك! لذت اعتراف به ناداني! لذت خشوع بي اندازه در برابر عظمت بي كران جهان! لذت زندگي در وادي سوالات بي جواب! لذت انديشيدن، به جواب رسيدن، شك كردن به جواب، جواب تازهاي جستن!
لذتي روحاني را تجربه مي كنيد كه صد ها بار عميق تر و صادقانه تر از هر نوع لذت معنوي و روحاني است كه دين تاكنون به شما عرضه داشته است.
در مواجهه با بزرگي، زيبايي و بي كرانگي جهان كيف مي كنيد، كيفي كه با به زبان آوردن ناخودآگاه يك «جل الخالق» يا يك «تبارك الله» فوراً كور نمي شود!
جملهاي را كه بالاي اين وبلاگ نوشته ام، بارها و بارها در نوشته هايم تكرار كردهام:
«من با دين مخالفم، چون به ما مي آموزد كه با نشناختن جهان كنار بياييم.»