نظري از يك دوست و چند نكته


آنچه در ادامه مي آيد نظر حامد است درباره‌ي مطلب خدا و اخلاق، خواندن اين نظرات در قسمت كامنت ها مشكل بود، آنها را منتشر مي كنم
-----------------------

رهام عزيز

سلام

من مثل تو فكر نميكنم يعني خداباورم. و اجازه ميخواهم از فرصت وبلاگت استفاده كنم براي طرح نظرات خودم تا تو و همفكرانت جواب بدهيد
-----------------------

يك) گفته اي: "اين گزاره كه «بدون وجود خدا اخلاق بي معني است» چه درست باشد و چه غلط نسبت به مساله‌ي «وجود خدا» گزاره‌اي بي طرف است. يعني نه دليلي بر اثبات وجود خداست و نه دليلي بر رد وجود او، من هم تا حدودي با تو موافقم ولي ... بگذار اول در مورد «اثبات» خدا كمي فكر كنيم. به نظر من اين كار خبطي است

اگر منظور اثبات فلسفي است كه در فلسفه اثبات معني ندارد. چون براي درستي گزاره‌ها ملاك مستقل از ذهني در كار نيست. هر گزاره‌اي اگر با اكسيومها (اصول موضوعه) ي آن فلسفه مطابقت داشته باشد، درست وگرنه غلط است و گزاره‌هاي مربوط به بود و نبود خدا خود از جملة اين اكسيومهايند

اگر منظور اثبات علمي است كه بود و نبود خدا اساساً گزاره‌اي علمي) در خور بررسي علمي) نيست. علم به جزئيات عيني عالم كار دارد، نه به كليات غيرعيني. غالب خداباوران، از جمله حوزه، به غلط خدا را اثبات مي‌كنند، اما غافل اند از اينكه با اين كار بينهايت را به قواره ذهن خود درمي‌آورند. چنين خدايي ديگر بينهايت نيست و نميتوان تسليم او شد

-----------------------

دو) گفته‌اي: "من معتقدم از آنجاييكه هيچ دليل منطقي و عقلاني براي اثبات وجود خدا نداريم، نبايد به وجود او معتقد باشيم"

اگر پاسخ قبلي را قبول داشته باشيم، تو هم علي‌رغم مخالفت ظاهريت به دام حوزه افتاده‌اي،‌ منتها به شكل وارونه! من معتقدم خدا را نه بايد اثبات كرد،‌نه رد، و نه در او بايد شك كرد؛ خدا بايد باور كرد و اين باور را تحقق بايد داد

خداي بينهايتي كه همه انسانها به طور فطري قبول دارند. بگذار در اين خدا كمي تأمل كنيم: همه انسانها فطرتاً به دنبال كمال اند. مثلا ماركسيستي كه جانش را فداي عدالت ميكند همه زندگيش تحقق باور خالصانه‌اش به عدالت است. او عدالت را آن كمال گرفته و خيلي هم بيراه نرفته. همچنين است وضع آزاديخواه و وطن پرست و كوشنده حقوق بشر و ... حتي تو هم كه ضددين مي‌نويسي و براي ترويج باورت به هر حال خودت را به خطر انداخته‌اي و دستكم وقت مي‌گذاري، حتي تو هم اين كار را از آن رو ميكني كه در باور به خدا نقصي ديده‌اي و بيخدايي را كاملتر از با خدايي يافته‌اي

پس همه به دنبال يك كمال مطلق اند در شكلها و جلوه‌هاي گوناگون. آن كمال مطلق همان خداست. ولو ظاهرش ماركسيسم و آزاديخواهي و حقوق زنان و ... حتي بيخدايي باشد.

اين خدا آيا اثبات ميخواهد؟ اصلا رد ميشود؟

اين خداي بي‌شكل هزارشكل را همه باور دارند و در او شك نمي‌توان كرد. فقط بايد تسليمش بود و خواستش را تحقق داد.اين هم كاري است كه همه مي‌كنند. توصيه نيست. توصيف است

در عين حال اگر آگاهانه تسليمش شويم، توفيق بيشتري مي‌يابيم. بر پايه تجربه شخصي مي‌گويم كه مخصوصا در بزنگاهها. به ويژه بزنگاههاي عقيدتي. توضيح اين مجمل بماند براي فرصتي ديگر
-----------------------

سه) پس از بحثي در بارة اخلاق، آن را تحت تاثير منفي دين دانسته‌اي و گفته‌اي: "اساساً بسياري از ارزشهاي اخلاقي بشر امروز در يكي دو قرن اخير شكل گرفته‌اند و بزرگترين مشكل مبلغان اين ارزشها، مقاومت «خدا باوران» بوده است ... ما امروز برده داري را نفرت انگيز مي دانيم، اما خداوند هرگز آنرا نفي نكرده است. سردمداران اسلام همگي خود برده و غلام داشته‌اند"

در همان چارچوب پيشگفته، برده‌داري كه عبارت است از كالا فرض كردن انسان، با عدل خدا (همان خدا، نه خداي مرسوم) سازگار نيست. پس داستان موسي (ع) و شعيب (ع) در قرآن چه مي‌شود؟ وقتي به قرآن مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم داستان اساسا چيز ديگري است: موسي (ع) يك مبارز فراري بود كه شعيب (ع) هم به او پناه ميدهد، هم يكي از دو دخترش به ميل طرفين با او ازدواج مي‌كند، هم با او قرارداد مي‌بندد، و مدت محدود اين قرارداد را هم به اختيار او 8 يا ده سال ميگذارد

در برده‌داري، برده‌دار "مالك" يك شيء انساني يعني برده است و هر كاري كه بخواهد ميتواند با او بكند. من رابطة موسي و شعيب عليهماالسلام رادر قرآن از اين جنس نيافتم. رابطة رسول الله (ص) با اصطلاحا غلامان و كنيزانش نيز فكر ميكنم چنين نبوده باشد. و اگر هم بود، باكي نيست؛ غلط بوده. من اعتقادي به عصمت ندارم. حتي متن قرآن را هم به خدا و صفات خدا محك مي‌زنم و اگر بخشي از آن با صفات خدا مطابقت نداشته باشد، آن بخش را از متشابهات ميدانم. محكم براي من خود خداست و لاغير! اين محكم با برده‌داري سازگار نيست
-----------------------

چهار) گفته‌اي: "اگر به خدا اعتقاد داريد، بايد از او به خاطر اين حقيقت كه تعداد معتقدان به خدا در جهان رو به كاهش است، هزار بار تشكر كنيد چون در غير اين صورت، احتمالاً به جاي خواندن اين نوشته در حال حاضر مشغول كشتن انسان ديگري بوديد كه تنها گناهش اين است كه مثل شما نمي انديشد. خدا شما را به كشتن او فرمان داده و ناموسش را بر شما حلال كرده است". ببين! پس امام صادق (ع) كه كلي بحث با طبيب دهري دارد، حكم خدا را زمين گذاشته بود؟! چرا براي نفي دين به منحط ترين قرائت از آن متمسك ميشوي؟ با آن قرائت من هم مخالف ام

--------------
مطلب حامد مفصل است، قصد ندارم مشخصاً به بند بند آن جواب بدهم، فكر مي كنم در مباحثاتي كه از اين به بعد در اين وبلاگ مطرح مي شود نكاتي كه حامد آنها را مطرح كرده بيشتر به بحث گذاشته مي شود، فقط چند نكته‌ي درهم

نكته 1: حامد مي گويد: «چرا براي نفي دين به منحط ترين قرائت از آن متمسك ميشوي؟ با آن قرائت من هم مخالف ام». پيش از اين گفته ام كه اتفاقاً زياد مايل به ورود به مصاديق نيستم و ترجيح مي دهم درباره‌ي كليات دين بيشتر صحبت كنم، يعني اصولي كه درباره‌ي آنها بين دينداران متعصب و ميانه رو و نو انديش، كمتر اختلاف هست. اين بحث بماند براي بعد
در جواب حامد اگر حوصله داشتيد اين مناظره‌ي نسبتاً طولاني بين «سم هريس» نويسنده‌ي كتاب «نامه به يك ملت مسيحي» و «اندرو ساليوان» مسيحي ميانه رو و نو انديش آمريكايي (كه درباره متون ديني بسيار شبيه حامد مي انديشد) را بخوانيد

نكته 2: حامد خداوند را كمال مطلقي فرض كرده كه معتقد است انسانها فطرتاً به دنبال او هستند. لطفاً به نوشته‌ي قبليم درباره‌ي رسيدن به درك مشتركي از مفهوم خدا مراجعه كنيد. من با اين خداي حامد مشكلي ندارم اما از آنجاييكه كه او اين كمال مطلق را خالق هستي فرض مي كند (نفهميدم چرا) و توصيه مي كند كه بايد او را بپرستيم (چرا؟ باز هم نفهيمدم. گيرم كه او آفريننده هم باشد) با او به مشكل بر مي خورم

نكته 3: حامد باكي ندارد كه فرض كند ممكن است بعضي از اعمال پيامبر غلط بوده باشند، به عصمت معتقد نيست، در برخورد با متن قرآن هم منعطف است و آنها را به خود خدا و صفات او (يعني برداشت شخصي خود از خدا) محك مي زند. به نظر من اين همه يعني درباره‌ي بسياري از باورهايي كه تاكنون جز لاينفك ايمان مذهبي محسوب مي شدند دوباره بيانديشيم، درباره‌ي آنها تسامح و تساهل به خرج دهيم يا آنها را كمتر از گذشته جدي بگيريم. خب، تمام پيشنهاد من است كه بياييم اساساً مذهب را باز هم كمتر جدي بگيريم، در واقع اصلاً جدي نگيريم و زندگي را بر مبناي خرد خود ادامه دهيم

1 نظرات:

حامد گفت

بسم الله الرّحمن الرّحيم
رهام عزيز
سلام
خدا را شكر كه هم‌بحث منصفي گيرم آمده. برخي از مسلمانها كه هم به من نزديكترند و هم اعتقاد ديني دارند، اين طور انصاف نداشته‌اند. پاسخ‌شان به مطالب من در وبلاگ حجتيه شاهدي است بر اين مدعا. و نيز شاهد ديگري است بر اين مدعاي من كه رد و قبول ظاهري خدا ملاك خوبي نيست براي شناخت موافق و مخالف.
1. از معرفي مناظره ممنونم و خواهم خواند ان شاء الله.
2. الحمدلله شما هم با خدا به مثابه كمال مطلق مشكلي نداريد و ميماند خالقيت و معبوديت اين خدا. آن قدر كه من ميفهمم، خالقيت در ذات بينهايت بودن است. البته سوالت باعث شد در اين مورد بيشتر بينديشم و بخوانم. معبوديت را نيز نتيجه طبيعي فطرت كمال طلب نوع بشر ميدانم.
3. اشتباه نكن. نه من ميگويم دين (=باور به كمال مطلق) را جدي نگيريم و نه از حرفهايم چنين نتيجه اي ميتوان گرفت. اتفاقا آن كمال مطلق را من خيلي هم جدي چسبيده ام و ول كن معامله هم نيستم. اگر آن طور بينهايت نميبود نميتوانستم اين قدر محكم بگيرمش. ميشدم مثل كثيري واعظ غيرمتعظ كه توليد انبوه حوزه است! خدا خودش كمك كند كه چنان نشوم، ان شاء الله.

نظر خود را درکادر زیر بیان نمائید